سلام گوگولی مگولی
یک شبی مجنون نمازش را شکست،بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود،فارغ از جام الستش کرده بود
گفت یارب از چه خوارم کرده ای؟،بر صلیب عشق دارم کرده ای؟
خسته ام زین عشق دلخونم نکن،من که مجنونم،تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم،این تو و لیلای تو من نیستم
گفت:ای دیوانه لیلایت منم،در رگت پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی،من کنارت بودم و نشناختی!!!
نوشته شده در شنبه 89/6/6ساعت
2:53 عصر توسط ترنم نظرات () |